...
ای خدا دانی که دردم را فقط به تو گویم...منی که برای خود عشقی الکی ساختم دیدی چه راحت همجی به سادگی باختم؟برای گفتنه حرفا، خودم را به دیوانگی زدم...آخر مگر کسی نبود که گوید، دختر مگر تو دیوانه ای؟چه سخت گذشت...گفتن و موندن...موندن و نگفتن...و این شد جوابه تمامه قطره های اشکه من...آیا این بود رسمه روزگار...من جز صبر که دگر چیزی نخواستم...نبود کسی با دله ما یاری...این را میدونم که تقصیر از خوده من دانی...ای پروردگار من ازت خواهم یه فرصتی دیگر تا بدانم کیستم من!!!