خدا جواب اونایی که با جیگر من این نامردی و کردن
توی ناز و به این روز انداختن و یه روز میده
الهی من بمیرم تو درد نکشی
تقصیر...
مرا ببخش برای عشقه صادقانه ام
...مرا ببخش برای حسه بچگانه ام
...مرا ببخش برای نگاهه عاشقاه ام
...گیره در من بود
...مشکل از من بود
...کودکی از من
...سادگی از من
...باشد همه تقصیرها با من
..اما تو نگاهم کردی
...در اجه سوکوتم
...تو صدایم کردی
...در عمقه آتش
...سیرابم کردی
...بگو آخر تو چرا، رهایم کردی؟
بیمارم کردی
...خرابم کردی
...چه ابلهانه باختم خودم را
...چه شد آن حسه قشنگ
...چه شد آن مهره لطیف
...چه شد آن شرمو حیا
...چه شد آن قول و قرار
...به چه حقی در من تو نهادی مهرت
...به چه جرمی از من تو گرفتی عشقت
...تو نگفتی بد از تو منه بی دل،
منه عاشق،
منه مست،
دل به دیداره کی خوش گردانم؟
تو نگفتی بی تو
من، آن غنچه پژمرده ز عشق
...به امید کی پرپر بشوم
...من، آن اختره تابنده شب
به هوا کی چشمک بزنم
...تو نه گفتی، نماندی
...تو فقط رفتی
بی درنگ، بی تعمل...بی مهر
آری تو فقط رفتی
...اما من اینبار نیز با یه حسّه قریب
این دعا کنم
...عشقه بی پایانه من
ای هستیه من
کاش همیشه همه حال
خندت از تهه دل باشدو
گریت ز شوق
من که نابود شدم، خار شدم، آب شدم
تو مهمی تو
...تو و آن خنده شیرین و فریبایت
آری، تو برو با او
او که ز من خنده گرفت و
به لبهای تو نشاند
باید تو بخندی
شده با او تو بخند
....
من گرفتار سنگینی سکوتی هستم
که گویا قبل از هر فریادی لازم است
من تمام هستی ام را در نبرد با سر نوشت
در تهاجم با زمان آتش زدم...
کُشتم...
من به عشق منتظر بودن
همه صبر و قرارم رفت
بهارم رفت...
عشقم مُرد...
یارم رفت