آدما از آدما زور سیر میشن...

سلام به تو ای نا مرد...پیروز دلم برات یه ذره شده...بهت خوش میگذره رفیق نیمه راه؟حتماً که میگذره...مگه نه؟خوب به هدفت رسیدی؟آره؟همین بود که بری و من و تنها بزاری و با زندگیه یه معصوم بازی کنی؟آره خوب میدونم...آدما از آدما زود سیر میشن...منو دیگه نمیخوای خوب میدونم...تو کتابه دلت اینو میخونم...دیگه دسته هرچی نامرد و برام رو شد...خیلی از حرفا هست که تو دلم سنگینی میکنه اما حیف که جاش اینجا نیست که بگم یعنی دیگه فایدهم نداره که گفته بشه...آخه ای خدا من تا کی باید اینجور گوشه گیر و بدبخت باشم؟تا کی باید گریه کنم تا دله این پیروز خنک بشه؟ایکاش میدونستم..ایکاش از همون اول همه چیو میدونستم...اما فکر میکردم منو واقعاً میخوای...نمیدونستم یه روزی میری و مال یکی دیگه میشی...آخه آنی به تو چه بدی کرده بود...جز اینکه فقط ماله تو میخواست باشه...ها؟شاید این حرفم یا اعتراضام برات تکراری باشه اما بدون هدفه من فقط تویی...این 2 سال با بودن تو تو زندگیم همه چیز برام با بقیه فرق کرده بود..اما حالا احساس میکنم بدبخت ترینشون منم...واسه همین نخواستم دیگه اونجا بمونم..پا شدم اومدم این دنیا که دیگه هیچ کسی منو نشناسه و مسخرم نکنه...آخه نامرد من به تو چه خیانتی داشتم که بکنم ها؟آره آره بهونه بهونه...این شده بود کار تو...همه حرفای تو یک بهونست..اون جهنمی که میگن این خونست :( ...اما بدون تو این قلبه من فقط تویی که همیشه هستی...اما ازم نخوا که با این کارت ببخشمت پیروز :( هیچ وقت نمیتونم این کارتو ببخشونم :(( تو خواستی باهام بازی کنی:(مگه نه؟پیروز ولی بدون هنوزه هنوزم چشم آنی به نگاهه تو منتظره :( باشه آقایی؟


ای عشق که همه حرفا و سخن از توست...

                    رفتی و اما ندونستی دل هنوز پیشه توست...

روز و شبهام به یاده گذشتهام با تو خوشه...

                    نگو بهم که رسمه زمونه اینه...

ای که شدی نامرده هرچی عاشقه...

                    چرا کردی این کارو با منه عاشقت...

چشمای من هنوز منتظرت نشستست...

                    بیا برگرد تا حسودا نگن این عشق حوسست...