پیروز من...

عشق من عاشقم باش...

باور نکردم رفتنت...


تو فکر میکنی که واقعاً میشه پیروز؟

ازون روزی که رفتیو دیگه پشتتو فکر نکنم نگاهم کرده باشی، 4 روزی میگذره...هیچ وقت تو عمرم اینجوری احساسه تنهایی نکرده بودم...انگار همه چیز برام خواب بوده...احساس میکنم فقط تو خواب باهام بودی و تمامه قولت تو خواب بوده، واسه همینه به هیچ کدومش نرسیدم...انقده احساسه تنهایی میکنم که حتی نمیتونم حرفمو هم به کسی بزنم...دیگه هیچکی نیس که بشه باهاش حرف زد دردو دل کرد ...حتی دیگه نمیشه لبخندی زد...من که همه چیزم فقط با تو بود...دیگه خدامم طاقت نیورد فکر میکردم اگه یه موقع مثله همیشه چیزی نگم ، فکر میکنی بهم زیادی خوش میگذره که چیزی نمیگم...اما نه...این دل انقده پره تا عمر داره میتونه بناله...امروز یه چیزیو خوندم که با خوندنش تونس تمامه جیگره منو کباب کنه...تری که اشکم تو چشم جم شده بود نمیتونستم حتی ادامشو گوش بدم...واسه همین خواستم که تنها خودم بخونمش...تاحالا کتابه یاسمینو خوندی؟چندبار باهات در موردش فکر کنم صحبت کرده بودم...بزار حرفشونو بگم بد باز باهات کلی حرف دارم آقایی...داستان ازونجا شورو میشه که فرنوش میاد به بهزاد میگه، پدرم اونقدر از تو خوشش اومده که حاضره تورو به عنوانه پسرش قبول کنه...چه برسه به دامادش!مادرم هم که فعلا اینجا نیست...بهزاد میگه:فرنوش خانوم بیایید و ازین جریان بگدرید...شما برای خودتون باشید و اجازه بدید من هم برای خودم...قول میدم که بعد از چند روز همه چیز رو فراموش کنین...یه دفعه فرنوش عصبانی شدو گفت:بهزاد من دوست دارم...کار 1-2 روزم نیست...من میخوام تو مردم باشی..حالا اگه خودت اینطوری نمیخوای، اون دیگه یه چیز دیگه هست...بهزاد میگه : منم دوست دارم...بیشتر از هر چیزی که تو این دنیا هست...اما شما سختی نکشیدید...شما معنی بی پولیو نداری رو نمیدونید...شما فقر رو تجربه نکردید...الان این حرف رو میزنید...یه مدت که بگذره،بهتون فشار میاد...نمیتونید تحمل کنید...منم آدمی نیستم که همسرم خرجم رو بده ..اینه که اختلافها شروع میشه و عشق به نفرت تبدیل میشه...فرنوش میگه: تو نباید در مورده من اینطوری قضاوت کنی...اینجایی رو که میگی فعلا فقط حرفه...تا ثابت نشه واقعییت نداره...هزارن نفر اینرو تجربه کردن...فرنوش یه نگاهی به بهزاد کرد که بهزادو آتیش زد و تسلیم شد....فرنوش گفت:بهزاد، خواهش میکنم...اگه دوسم داری تنهام نزار..با من بیا...این چیژایی که گفتی نباید دیواره بینه ما بشه...مطمئن باش من و تو کناره هم خوشبخت میشیم..بهزاد:شما نمیترسی؟فرنوش:انقد نگو شما،شما!!!...بهزاد خندیدو گفت: تو نمیتری:فرنوش هم خندیدو گفت:آهان!بالاخره تلصم شیکست...نه، نمیترسم...تو هم نترس...بهزاد:انقد تو این زندگی تو سری خوردم که از سایه خدمم میترسم...فرنوش:بهت نمیاد که ترسو باشی..شاید ترست از منه...بهزاد:میترسم نتونی تا آخره این راه رو بیای...فرنوش:میام...بهزاد:اگه زندگی بهت سخت گرفت چی؟فرنوش:سرش داد میزنم...بهزد:اگه یه روز غم دره خونمون زد چی؟فرنوش:در رو روش باز نمیکنیم..بهزاد:اگه غم تو چشمون نیشست؟فرنوش:دوتایی باهم گریه میکنیم تا غم از چشمون شسته شه بره بیرون...بهزاد:اگر غصها تمومه وجودمونو گرفت؟فرنوش:آب درمانی میکنیم!تازه تو نا سلامتی چند وقته دیگه دکتر میشی...درستو خوب بخون که اینرو بتونی معالجه کنی!بهزاد:اگر روزگار بهمون سخت گرفت؟فرنوش:پناه به خدا میبریم...بهزاد نگاهی به فرنوش کردو صفاو مهرو یکرنگی تو چشماش مثله دریا مج میزد...بهزد:اسمه خدا رو بردی، ترس از دلم رفت!.......

 من که پیشت هزار بار خدا خدا کرده بودم...تو حتی نخواستی به خدا پناه ببری..کاری کردی که خدا هم دیگه به من اعتماد نداره..میگه آخه دختر تو چقد دمه داره خونه من میای..خدا هم از دسته من خسته شده انقد پیشش از تنهایی ناله کردم...مگه من تورو نداشتم؟پس چرا باید دمه داره خونه خدارو بزنم که خدا هم بهم اینجور جواب بده...تو که شده بودی خداه من..تو که شده بودی قبله من...من که مثه خدا میپرستیدمت...آخه تورو خدا بهم بگو این رسمشه؟آخه این همه امتحان..تو حتماً باید اینجوری منو امتحان میکردی پیروز؟باور کن اگه 10 روز دیگم بگذره..یک ساله دیگم بگذره...10 ساله دیگم بگذره من از عشقم به تو هیچ کم نمیشه...من خدامو خوب میشناسم...درسته کسی منو خوب نشناخت اما انقدو میدونم کیمو چجوریم...راستی یه خبره خوش برات دارم...اما تا نیای و برنگردی پیشم به چه امیدی بهت بگم؟باید یه امیدی داشته باشم که پاشم 1 ماه دیگه بیام یا نه؟من که بهت اعتماد دارم ..این ۵ روزم هرجا هستی فقط خدا کنه جونت سالم باشه آقایی...آنی هنوزه هنوزه با چشمونه اشکیش منتظره نگاهه نازه توی عشقه من...منو بیشتر ازین تنها نزار آقایی...همین بلاگو از عشقه تو ساختم فقط همین برام مونده:(همینشو اگه نداشتم دیگه دق کرده بودم...پیروزه من، بیا ... بیا بهمه بگیم که عشقه ما دروغکی نبودو نیست...بیا به حسودا بگیم تا انقد مارو طعمه نکنن...بیا بهشون ثابت کنیم که عشقه ما عشقه نه حوس...باشه آقایی؟یه بار دیگم بهم گوش کن باور کن آنی همیشه باهاته...فقط یه باره دیگه پیروز...باشه آقایی؟هنوزه هنوزه منتظرتم پیروز جونم...به امیده دیداره هرچه زودتر...دیر نکنیا منتظرم...

 

خوشا مردن خوشا از عشق مردن...

برای همیشه خداحافظ