استاد سخن گفت بی عشق هرگز...

گفتم واسه من عشق خوده آبه حیاته...

این عاشقیه که آخرین راهه نجاته

...
میپرستمت بیشتر ازینا...

***

منو ببخش منو ببخش
 
تورو نمیشناختم

جوهره عشقه تو رو ارزون و ساده باختم

منو ببخش که از چشمات غمه تو رو نخوندم

مهتاج تو بودم اما...

***

غم تنهایی...

ای کاش میشد هیچ وقت به دنیا نمی اومدم...

ایکاش هیچ وقت چشامو باز نمیکردم...

برای خیلی ها شاید تعجب باشه که من چه جور آدمیم و چرا هر دفعه میگم دیگه میخوام خفه باشمو چیزی نگم...هی میخوام میخوام خواموش باشم واسه همیشه اما بازم میامو مینویسم...به نظره شما اگه شما جای من بودین میتونستین تحمل کنین؟میتونستین ساکت باشین و نگین کی هستین؟چی هستین؟چی میکشین؟حتی اگه یه موجوده ریزی باشین!!!تاحالا شده این احساسو کنین که تاحالا احساستونو به کسی نگفتین و اما وقتیم که از خواب بیدار شدینو خواستین بگین فهمیدین دیگه دیر شده؟تاحالا به کسی گفتین قلبتون چیه؟

زندگیم شده ای کاش...ای کاش...

حالا که چشام بازه...من تو این دنیا اومدم...اما هدفم چی میتونه باشه؟

همه میگن ما آدما بی دلیل نیومدیم...

پیروز راست میگفت ...میگفت شاید ما به خاطره یه سری حوس و خوشی های پدر مادرمونه که اومدیم اینجا...ایکاش هیچ موجودی تو این زمین نبود...تا این همه حوس هم جای حقیقت و نمیگرفت...

چشمام رو باز کردم...زمان گذشت...نفهمیدم ...چیزی نگفتم...کسی هم ازم هیچ ایرادی نمیگرفت...جز اینکه همیشه زمزمه و شایعه هایی که پشتم بودو شنیدم...کسی رو هم نداشتم...روزی رسید که فهمیدم جز اینکه ماله خودم باشم چرا منم به غیره خودم ماله کسی نباشم؟اما نمیدونستم این فقط یک آرزوه شایدم فقط یه حرف میتونه باشه...

من از این چشای باز فقط یه مشت نامردو زور گو چیزی ندیدم...جز اینکه چشام این همه بی وفایی و بی اعتنایی ببینه چیزی ندیدم...

همه چیز اشتباه بود..اشتباه...اشتباه...همه چیز...کلاً زندگی اشتباست...

پس ای کش هیچ وقت چشمو باز نمیکردم...

که شاید کسیم نمیتونست عاشقه این چشما بشه...

عشق؟!عاشق؟!واژه خنده داری نیست؟...
***
***
***

میشه هیچ چیز رو ندید، فقط نگاه کرد...

روزای مقدسو، خوب و فدات کرد...

اما عشق فریاد یک، درده عمیق...

لبای عشق نمیشه ، بی صدا کرد...

قربته صدای گریم ، درده بی تو بودنه...

بی صدا شکستنم، صدای شعرای منه

مثله خوشبختی تو دوری، از من اما همیشه...

طعم گریه های تو ، تلخیه حرفهای منه...

من مصیبت و با رفتنت شناختم

به جای ترانه هام، مرثیه ساختم...

قصه هام غم نامه ای برای تو شد...

هر کلمه من فقط، صدای تو شد...

از منم به من تو نزدیکتری، اما همیشه

سردی دوریه تو ، از تنه من دور نمیشه

درد این فاصلها، منو به فریاد میکشه...

توی خرمن سکوتم، شعله های آتیشه...

از منم، به من...


فقط یه فرصته دیگه ...

فقط یک فرصته دیگه عشقه من...خواهش میکنم

اینجا دیگه آپ نمیشه تا وقتی که من دوباره بهانه زندگیمو پیدا کنم...الان که بهانهی جز تنهایی و جدایی ندارم...منتظر میمونم تا دوباره به من یه فرصته دیگه بده...فقط یک فرصته دیگه...بخدا براش میمیرم :( شماها بهش بگئیئیین...تورو خدا بهش بگین :( ... پیروز فقط یه فرصته دیگه خواهش میکنم :( ... (به امیده اون روزی که بیاد و بهم یه فرسته دیگه ای بده ، تا اونوقت فعلا...)