در جوابت...

میگه من کاری کردم که دیگه حرفامو باور نداری...آخه ای مرد که خودتم میدونی چقد بی وفایی یادته همیشه میگفتی دلیل میخوای واسه حرفام؟چرا یه بارم شده تو نباید دلیل بیاری ها؟چرا وقتی ازت خواستم که بهم بگی آخه چرا میخوای بری و منو تنها بزاری؟جوابی نداشتی بدی...نمیخواستی بهم بگی...میترسیدی مثله همیشه حرفای من در مقابله کارای تو بهتر باشه و بتونم ثابت کنم؟داری میگی به عشقه من میخندی؟آره؟من باید واسه خودم متاسفم باشم که تویی که باید همه به عشقه دوروغیت بخندن...کسی که به ظاهر عاشق بودو از عشق میگفت اما در آخر کم اورد...آره من باید بهت بخندم پیروز....خوبه خودتم ثابت میکنی که رو وفا داری پا میزاری..اسمه تو واسه من یک مرد نیست...تو مرد نبودی و نیستی...نمیتونی دیگه واسه من یک مرد باشی...یک مرد واسه خودت باش...اینم جوابه حرفات...بدون هیچ کدوم از این حرفات از عشقه من نمیتونه کم کنه...هیچ کدومشششش...میفهمی؟